کوچههای شهر و روستای ما و شما پر است از شهید. این شهید، پدری، مادری، همسری، فرزندی، همکلاسی، همرزمی، هممحلهای دارد که از او حداقل به اندازة یک صفحه، یاد و خاطرهای دارند. خاطراتی که کمکم از یادها میروند و با رفتن این نزدیکان نیز ...
با تمام تلاشی که برای ثبت این «گنجینه تمام نشدنی» صورت گرفته است، هنوز بسیارند رزمندگانی که سالها در مناطق مختلف جنگیدهاند، مادرانی که سالهاست با عکس فرزندشان زندگی میکنند، دوستانی که وقتی آلبوم عکسهایشان را ورق میزنند اهل خانواده را برای دیدن عکس دوست شهیدشان دعوت میکنند، فرزندانی که در خیالشان در آغوش گرم پدر به خواب میروند، اما خاطرههایشان ثبت نشده است.
ثبت این حجم گستردة خاطرات، تنها و تنها به نهضتی عمومی محتاج است. در این میان مساجد میتوانند محور عمده کار باشند و ثبت خاطرات «رزمنده»های محله و مسجد تا خانواده و دوستان «شهدا» را بر عهده بگیرند. مدارس، دانشگاهها، ادارات، اصناف، حوزههای علمیه و... همه و همه میتوانند گوشهای از کار را بهدست بگیرند.
«امتداد» برای کمک به پیشبرد این جریان، از این پس در هر شماره ستونی را برای آموزش «ثبت خاطرات شفاهی جنگ» اختصاص خواهد داد و از همین شماره صفحهای را برای تلاشهای تجربی مخاطبان در این جهت در نظر میگیرد. امید است عزیزانی که در بخش نویسندگان افتخاری نشریه مشارکت جستهاند، با نیم نگاهی به این ستون و تلاشی در این راستا، علمدار این نهضت شوند. ان شاء الله دستگاههای مرتبط نیز به جمعآوری و تدوین این تلاشها همت گمارند.
خاطرة زیر را یکی از مخاطبان نشریه برای ما فرستاده که دربارة دایی شهید اوست. این تلاش، هر چند کوچک و محدود بوده و به تکمیل و توضیح بیشتری نیاز دارد، اما برای آغاز و فتح باب این زمینه، میتوان از این کاستیها چشم پوشید.
خاطراتی از شهید صادق غفاری، به نقل از شهید ابوطالب غفاری
در یکی از سفرهایی که در گردان رزمی با هم بودیم، از ایشان به طور جدی خواستم که عمو جان، اگر صلاح میدانید چون شما در عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت داشتهای، بهتر است که برگردی؛ چرا که در این حمله فقط از خانوادة خودمان حدود بیست نفر در تیپ امام سجاد (ع) حضور دارند و اگر خدای ناکرده... دیگر کسی را نداریم. بهخصوص اینکه شما از نظر معلومات الحمدلله چیزی کم نداری و در خانوادة خودمان باید فردی مثل شما بماند و مایة افتخار و برکت برای مردم و خانواده باشد.
در جواب گفتند: اباعبدالله(ع) کل خانوادهاش در این راه فدا شدند و خداوند امام سجاد(ع) را برای ادامة مأموریت مریض نگهداشت. ما که از علی اکبر امام حسین(ع) بهتر نیستیم، از کجا که زندگی در این دنیا هدف و ارزشش از شهادت در این راه بیشتر باشد و گفت: عمو جان، اصرار به برگشت من مکن، چرا که برایم روشن است که دیگر در محضر اباعبدالله و فرزندانش سرافراز خواهم بود و هیچگونه پشیمانی نخواهم داشت و سفارش میکنم که هر کس توان دارد بیاید جبهه که هیچ نعمتی بهتر و هیچ دانشگاهی بالاتر و با عظمتتر از آن نیست.
شهید بزرگوار ابوطالب غفاری، همچنان که اشک در گوشه چشمانش حلقه زده بود دربارة شهید صادق سخن میگفت: در منطقة عملیات فکه، بعد از عملیات، تکیه داده بودم به تختهسنگی، که دیدم صادق آمد؛ با چهرهای سرشار از ایمان، لبهایش کبود شده بود از تشنگی و سنگینی ابزار جنگ که به غیر از کولهپشتی، مهمات جنگ را نیز با خود حمل میکرد.
بلند شدم، رویش را بوسیدم و کمی آب داشتم که به ایشان دادم. از آن جایی که دوستش داشتم ناراحت شدم و گفتم: عمو جان، تحمل این سختی، از قدرت جوانی شما نیست، این از ایمان و تقوای شماست. گفت: عموجان، ناراحت نشو، هر چه را سایر رزمندگان بر اثر خستگی از بار خود بیرون ریخته بودند، همینطور که میآمدم جمع کردم. آخر اینها همه مال بیت المال است!
کلمات کلیدی: